بدون سانسور‏!‏,اووووف‏!‏‏!‏
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین








تاریخ: دو شنبه 18 دی 1391برچسب:وآن راانجام بدهندودرحین بازی که وفتی از بالا میدویدی به پایین دیگه کنترل خودرانداشتی وبعضی ازبچه هاازاین موقعیت استفاده کرده و با زدن این افرادباعث افتادن اونهاوگاهی اوقات نیزخوداین افرادی که کنترل خود رو نداشتندبودندبه زمین میخوردندومی افتادند,ازاین حاشیه رفتن هابگذریم وقبل ازاینکه این سر بی صحابتان را به دردبیاورم میخواستم به عرض شمابرسانم که این گردش وگداربه همه ی بچه هاتااین لحظه به خوبی گذشته بودواین گردش مخصوصا"داخل این مجموعه برا خوشگذرانی های ماافزود و بعدازاین همه خوشگذرانی فکرمی کردیم که بعدازرسیدن به اردوگاه ورفتن به خوابگاه دیگه هیچ حالی نداشتیم و به خواب رفتیم وهمین هم میخواست که به وقوع بپیونده ولی برخلاف اینها,بعدازرسیدن ابتدااینکه فوتبال بازی کرده وبعدازآن نیزبه تماشای فیلم نشستیم,دلیل این امرچیزی نبودجزء اینکه همه ی مابرای خواب وخسته شدن نیومده بودیم بلکه مااومده بودیم تاازلحظه,لحظه های این سفرنهایت استفاده راببریم نه اینکه خوشگذرانی های خودراباخواب وخستگی عوض بکنیم,روزچهارم:ابتدادر دریاچه اردوگاه به قایقسواری مشغول شدیم,دراین بین ازشوخی بچه هابین همدیگر که خیس کردن همدیگر باآب وریختن آب بر روی همدیگرمی توان اشاره کرد,شوخی که بیشترین سهم درخیس کردن بچه هاروخودبنده ایفاء کردم بطوریکه اکثریت بچه هاازدستم گلایه داشتندوناراحت بودندبطوریکه بعضی باخیس کردنم باآب سرد و بعضی هانیز باتهدیدبه اینکه شب داخل استخرحسابم رو میرسن,میخواستندکه انتقام بگیرن,بعدازقرارشدکه بطرف کوهرنگ حرکت بکنیم وبه اونجابریم,قبل ازحرکت دوباره به فکرشیرین کاری وسرکارگذاشتن همه بچه هاافتادم بطوریکه به یکی ازبچه هاگفتم که اگرخواستندحرکت بکنندونرسیدم منتظرمن نباشندوبروند,بعدازاین بطرف درب خروجی اردوگاه رفتم و دراونجاموقعیت راغنیمت شمردم وشروع به سؤال کردن ازنگهبان درخصوص اردوگاه کردم وبعدازآن بطرف درخت سیب رفتم وچندتایی ازسیب کندم وبعدازشستن وخوردن منتظرنشستم تااتوبوس بیاید,درابتدافکرم براین بودکه درکناربوته هاقائم شوم و به محض نزدیکی اتوبوس بپرم ودست بزنم وباعث شادی بچه هاشوم(همیشه سعی کن تولیدکننده شادی باشید),همین کاررانیزکردم,به محض نزدیک شدن اتوبوس به من, جلوپریدم وگفتم شهربانی بایست وایستادولی وقتی توقف نمودابتداکمک راننده ازمن پرسیدکه کجابوده ام?من نیزجواب دادم بچه هاخواستند منو بزنند و منم جیم شدم(پیچوندن)ومسئول گروه نیزهمین سؤال راکرد و منم جواب قبلی رو دادم,وقتی وارداتوبوس شدم اثری ازخنده درلبهای بچه هاندیدیم و این هم بخاطردو دلیل ازمن بود,یک بخاطرخیس کردن بچه ها,دوم اینکه اونارو در رفتن به کوهرنگ معطل گذاشته بودم,خلاصه اینکه باهمه ی اینهاشروع به حرکت کردیم و بعدازاین ماجراجویی هابطرف کوهرنگ حرکت کردیم,راننده جالبی داشتیم که همش سوژه بودوقتی داشتیم میرفتیم بطرف کوهرنگ دوبار خواستیم بریم که راننده هر دوبار میخواست از زیر پل سقف کوتاه بره که وقتی حسابی ضایع شدبعدش خودش مجبورشدازبالای پل بره,خلاصه باهمه ی این وجود ازاصفهان خارج شدیم و به فرخشهر شهرکردرسیدیم ,دربین راه که می رفتیم دریک چشم به هم زدن طبیعت زیبای منطقه وسردی هوای آن,هرچی که به بالای می رفتیم,بیشتر به چشم میخوردواحساس کرده می شد,درهمین موقع سوژه تمام بچه ها برفهای بالای کوه زردکوه دنا و به جاماندش بود,تمام کسانیکه درفردایی نه چندان دور قراره به مقامات بالا و دکترای خبرنگاری,عکاسی,فیلم برداری و,,,خواهندرسید,شور و شوق برف که اولین بار می دیدند بچه هارو براین داشت که ازآن نگذرندوحتی قصدبالارفتن ازکوه راداشتندکه قصدشان به واقعیت نپیوست اونم بخاطر بی مزگی راننده بود انگاری زورش اومده بود که همراه ما اومده بود,بعدازرسیدن به کوهرنگ و پیاده شدن ازاتوبوس سردی هوا رو احساس کردیم,دراین بین وقتی از دور به آبشارسربه فلک کشیده کوهرنگ نظرمی افکندیم فکرمی کردیم که انگار یخ زده شده وبرف پوشیده است ولی وقتی به نزدیکی آبشاررسیدیم درواقع سفیدی که از دور قابل مشاهده بود همان آب خود آبشاربود که زیبایی خاصی از دور به آبشار داده بود,دراین بین به گفتگو بایکی دوتا ازساکنان منطقه به گفتگو و صحبت افتادیم و از کوهرنگ و آب و هواش پرسیدم و متوجه شدیم زمستان خیلی سردخواهدبطوریکه همین موقع قابل مشاهده بودبطوریکه هنوز اهالی منطقه لباس زمستانی تنشان بود و فقط ما بودیم که لباس تابستانی تنمون بود که به لرزه می افتادیم و احساس سردی بکنیم,خلاصه وقت نهارشد و نهار رو کوهرنگ خوردیم و چند دیقه به عکس وفیلم گرفتن مشغول شدیم و دراین بین موبایل یکی از بچه هارو برداشتم و بطرف جلو و دامداری و طبیعت زیبای موجود رفتم و دربین شروع به ضدحال زدن به حیوانات موجودکردم دراین بین مسئول گروه متوجه شده عصبانی شدو منم زیادبهش توجه نکردم و بکارخودم مشغول شدم بطوریکه وقتی صاحاب دامداری رو دیدم که از اون منطقه خودمو جداکردم و به بچه ها ملحق شدم خب دیگه بایدازلحظه لحظه های سفرنهایت استفاده رامیبردیم,ازآبشار بطرف چشمه اطراف کوهرنگ رفتیم و در اونجا نیز به خیس کردن همدیگر و عکس گرفتن مشغول شدیم و با وجود سرد بودن آب بعضی ازبچه ها در آبی که بیش از یک دقیقه نمیشد داخل آب ایستاد , مشغول شنا و آب تنی داخل چشمه شدند,,
ارسال توسط مهندس ملاحی
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین








تاریخ: یک شنبه 17 دی 1391برچسب:روزاول حرکت ازبندرعباس:بانام خداوبابدرقه معاون مدرسه سفرخودراآغازکردیم,بعدازتأخیرزیادیکه ایجادشده بودبه راه افتادیم,مسیرحرکت خودراازراه لار استان فارس به سمت اصفهان درنظرگرفته وهمین راه,رابرای رفتن به اصفهان انتخاب کرده وحرکت کردیم,دربین راه ازمناطق مختلفی عبورکردیم,نمازعصررادرکهورستان خواندیم وبعدمثل اینکه تدارک بستنی دیدندوخوشبختانه دربین راه که دراتوبوس بودیم دو عددبستنی اضافه آمد درهمین راستامسئول گروه تدارک یک مسابقه ی سؤال کنان نمودکه دراین بین یکی ازبستنی هابه خودبنده رسید ودومی بستنی رانگذاشتندکه به من برسدوبه یکی دیگرازبچه هارسید,خلاصه اینکه بعدازطی یک سری سختی هاوخستگی راه درنهایت به نزدیکی اصفهان هنگام نمازصبح رسیدیم, ابتداکه به صفاشهررسیدیم در دم دمه های صبح بودازاتوبوس که پیاده شدیم سردی هواراحساس کردیم,این احساس طوری بودکه به لرزه افتاده بودیم, هرکدام ازبچه ها می خواست که خودش رابه یک جایی برساندتاازسردی هوادرامان باشد(باوجوداینکه خردادبود ولی عجیب سردبود)خلاصه باهمه ی این سردی هواوضوگرفته وشروع به نمازخواندن کردیم,نمازخواندنی که بابقیه ی نمازهافرق داشت,وفرق این نمازاین بودکه دراین نمازآرام و قرارنداشتیم وبه لرزه می افتادیم,ازقرارمعلوم امام جماعت برای گرم کردن بچه هاسوره قارعه راتلاوت نمودتاجاییکه به آیه ی نار"حامیه رسیدوآیه نیزکارخودش راکردواحساس گرمی دروجودبنده به وجودآمد بطوریکه عجیب احساس گرمی حداقل بنده کردم که خودنیزازآن درحیرت مانده بودم و وقتی نمازتموم شدبقیه نیز چنین حسی بهشون دست داده بود,بعدازخواندن نماز دوباره سردی یهو شروع شدو بچه ها سریع سواراتوبوس شدندوبه سمت اصفهان حرکت کردیم,ازاین به بعدشایعه 15کیلومترتااصفهان توسط بنده جوه اتوبوس رو بهم ریخت بطوریکه هرچی میرفتیم و15کیلومترتموم میشدوبه اصفهان نمی رسیدیم! و بازم دوباره 15کیلومتر تااصفهان به گوش میرسیدودراین بین صدای بعضی ازبچه هارادرآورده بود,خستگی راه وبی حال بودن بچه هابعدازرسیدن ازیک طرف وشیربودن اونهانیزازیک طرف درهنگام بازدیدازاماکن تاریخی ازیک طرف,ازقلم نیفتدوآن هم اینکه بعدازطی مسافتی طولانی وخسته ودرمانده بودن,صبحانه راباساندیس وکلوچه آغازکردیم ودیگرچاره ای نداشتیم چون اینکه اصفهان نزدیک بودوقراربودکه به مقصداصلی خودیعنی اردوگاه شهیدبهشتی برویم و اونجادرست و حسابی استفاده بکنیم,روز دوم اردو:بعدازگذراندن مسافتی زیادوطولانی به شهراصفهان رسیدیم به شهرتمدن ها,به شهرتاریخ ,به نصف جهان,نصف جهان به این منظورکه از هرقوم,نژاد,آیین,مذهب,مردم,فرهنگ,تمدن,زردتشتی,مسیحی,یهودی و,,,,,,رامی توان درآن مشاهده کرد,شهری که درآخرالزمان مسیح دجال به آن خواهندآمدوازاین شهرهفتادهزاریهودی رابه طرف خودخواهدکشاند,ازهمه ی اینهاکه بگذریم به اصفهان رسیدیم وبه سوی اقامتگاه واردوگاه شهیدبهشتی حرکت کرده و به آنجارفتیم ووسایل وامکانات سپری ومحافظتی خودازحوله ولباس,چمدان و غیره,,, رادرخوابگاه گذاشتیم وسریعا"یک چندساعت استراحت کردم وبعدازچندساعت استراحت بیدارشده ورفتم بدونم ازتاریخ,خدمت ودوران,نام ونشان اردوگاه,بعدازچندی فهمیدم که ابتدااردوگاه به نام شهیدبهشتی است وقتی علت راجویاشدم که چرابه نام بهشتی می باشد,فهمیدم که؛اردوگاهی که امروز به نام شهیدبهشتی مزین است درزمان احداث بدلیل واقع شدن دردامنو کوه رفیع وسربه فلک کشیده موجود,به اردوگاه شاه کوه معروف بوده است,باپیروزی انقلاب,این اردوگاه مرکزتربیتی دانش آموزی به اردوگاه باغ ابریشم معروف شد,باشهادت دکتربهشتی درجریان انفجارحزب جمهوری اسلامی رسما"اردوگاه به نام آن مردکه درزمان شهادت عضوشورای عالی انقلاب ورئیس قوه قضائیه بود نام گذاری گردید,گرامی بادنام وخاطره زنده یادمرحوم حیدرتاکی بنیانگذاراین اردوگاه که طراوت وزیبایی موجودآن نتیجه بی وقفه مرحوم حیدرتاکی مسئول وقت امورتربیتی وپیشاهنگی آموزش وپرورش که بعدا"به عنوان مدیرکل تربیت بدنی استان اصفهان منصوب گردید,خدمات واثرات فراوان وماندگاری ازخودبجای گذاشته که این اردوگاه تربیتی دانش آموزی یکی ازآنهاست,طراحی نقشه واجرای آن واحداث خیابانهاوباغچه هاوکاشت هزاران اصله درخت به کمک دانش آموزان درآن روز(قابل به ذکراست قبلا"اردوگاه مخصوص اشراف زادگان بوده وبعدازآن,بدلیل جنگ باعراق مثل اینکه,این مکان محل آموزش بسیجیانی که می خواستندآنهارابه سوی جبهه های جنگ بفرستند,بوده و دور تا دور آن رانیزبه وسیله ی سیم خاردارپوشش کرده بودند,)مقدمه بوجودآمدن اردوگاهی شدکه امروزمفتخراست میزبان صدهاهزاردانش آموزازسراسرکشورباشد(سال تأسیس1342),قابل به ذکرمی باشدکه اردوگاه موردنظردارای یک زمین اختصاصی چمن وچندین زمین کوچیک وبزرگ فوتبال,والیبال,بسکتبال ,تنیس روی میزکه ازبتون ساخته شده است ,یک دریاچه دارای قایق,دو سالن غذاخوری,سه چهارتاخوابگاه مجهزبه امکانات کافی وعالی یک استخرشناهمچنین درخت های توت سفید,سیب,کاج و وسایل بازی بچه هاراشامل بودوبه نظرمی رسیدکه تایکی دوسال دیگرامکانات آن رو به افزایش وبیشترشود,دیگربعدازکمی استراحت نوبت به خوردوخوراک ووقت نهاررسیدهمه راجمع کرده وخواستندکه باهمه مشورت کرده وقراربگذاریم که خوردوخوراک های این چندروزراداخل خوابگاه بخوریم یااینکه بریم داخل سالن غذاخوری بخوریم,دراین بین یکی ازبچه هاپیشنهادکردکه داخل خوابگاه میخوریم و به اینصورت دیگه مجبورنمی شیم که به سالن برویم,ولی مثل همیشه بازم شیرین کاری درآورده وگفتم که مشکلی نیست,مایک بارخوردن داخل سالن راامتحان می کنیم أگرخوب بودکه هیچ,ولی اگرخوب نبود داخل خوابگاه میخوریم,بعدازاین حرف به شک وتردیدافتادندوگفتندهرکدام ازاین گفته هاکه داخل خوابگاه یاسالن غذابخوریم رأی بیشتری رابیاورد درهمان جا غذامیخوریم ,ازقرارمعلوم همه سالن راانتخاب کردندوبعدازرفتن به سالن مثل اینکه زیبایی سالن وفضای خوب وقشنگ آن دل همه ی بچه هارابردودیگرحرفی مبنی برخوردن غذادرخوابگاه به میان آورده نشد,بعدازخوردن نهاریک چندساعتی استراحت بکنیم وبعدازآن دیدوبازدیدهای خودراشروع بکنیم خلاصه اینکه سرتان رابه دردنیارم,استراحت راانجام دادیم وبعدازآن قراربراین شدکه اولین مقصدمان میدان امام باشد,حرکت کردیم وبعدازچندی به کتابخانه مرکزی اصفهان رسیدیم مثل اینکه زیبایی کتابخانه دل بچه هارابردوباعث شدکه ازآن نگذرن وچندی عکس قشنگ ازکتابخانه وخودشان بگیرند,بعدازاین پذیرایی بچه هاازکتابخانه طبق معمول قربراین شدکه برویم به طرف میدان امام,درراه که می رفتیم مثل اینکه خبرنداشتیم که داخل خیابان داریم راه میریم, بعدازعبورچندماشین متوجه شدیم که بلکه تااین لحظه ترافیک ماشین رامشاهده کرده بودیم ولی ترافیک انسان راندیده بودیم ودیدیم ودرهمون جا دوباره خوشمزگی وخودشیرینی کرده وگفتم که:(چه ترافیک سنگین آدمی!,به جای ترافیک ماشین داخل خیابان)باگفتن این جمله همه ی بچه هازدندزیرخنده وحسابی روده پرشدند,وخلاصه اینکه این آخرین خودشیرینی اینجانب نبود,بعدازچنددقیقه رسیدیم به میدان امام,برای اولین باربودکه میدان امام راازنزدیک می دیدیم که در دوره ی صفوی ساخته شده بود,مثل همیشه بچه هاشروع به عکس گرفتن کردند,دراین بین که بچه ها مشغول عکس گرفتن بودند یکی که معلوم بوداصفهانی است باکمال پرروحی کلیک کردکه ازاوعکس بگیرن بااصرارش یکی ازبچه هاوقتی که خواست که این کارراانجام بدهدطرف سیگارش راازجیبش درآورده و روشن نمودوباسیگارش ژست گرفت که ازاوعکس بگیرن وهمین هم شد,بعدازاینکه عکس طرف راگرفت,گفت که زودپاکش میکنم که عکس جن داخل موبایلم نداشتم که الان داخل موبایلم قرارش دادم,بعدازاین قضیه مث بقیه شروع به گردش وبازدیدازمیدان امام کردیم,طبق معمول گروه,گروه شده وهرکدوم بانفراتش به سمتی حرکت کردیم,من وچندنفردیگرنیزبه سوی دیگری رفتیم وازقسمت های مختلفی ازجمله بازارزیرین این جاذبه ی دیدنی,ازعالی قاپو,ازمسجدامام,مسجدشیخ فضل الله دراین بین نیزیک چیزی منو واداشت که ازآن نگذرم وآن هم اینکه,سفالگری باحوصله بازاریهاوهنرمندان اصفهانی,سفالهایی که خدامی دونه چقدرطول میکشه تابه اتمام برسه, ولی باهمه ی این وجودباصبروحوصله سفالهاراروبادست مبارک خویش می ساختند,دراین میان بعضی ازبچه هاازموقعیت استفاده کردندوازکالسکه سواری نیزبهره واستفاده نمودندوبعضی دیگربه علت نداشتن پول یاگران بودن یک دورسوارشدن یاکم بودن فاصله سوارشدن,خلاصه به هربهانه ای که می توان نام برد,ازسوارشدن پرهیزنمودندولی ازعکس گرفتن درکناراسب هاوکالسکه که پولی هم نداشت,نگذاشتندوتاجایی که می توانستندیادگاری به همراه خودحمل می کردند,زیادسرتان رابه دردنیاورم دور زدن درمیدان امام ودیدو بازدیدازآن قرارشدکه حرکت بکنیم وبه طرف پل خواجوی وسی وسه پل برویم,ازرفتن به سی وسه پل که به خاطرجریان نداشتن آب آن دل کنده وفقط ازکنارآن گذشتیم بطرف پل خواجوی رفته ودراونجانیزهمین وضع موجودبود,باهمه ی این هاازاتوبوس پیاده وبطرف آن حرکت کردیم ,خلاصه یک چندساعتی ازاینجابازدیدبه عمل آوردیم وهمچنین نیزبعضی ازبچه ها ازموقعیت قایقسواری استفاده کرده وسوارشدن وبعضی دیگرنیزطبق معمول به عکس گرفتن مشغول بودند,دراین بین بعضی ازبچه هایی که به قایقسواری رفته بودنددراونجانیزقایقهای همدیگرو به این طرف وآن طرف هل میدادندومسئول آن نیزتذکرمی دادوبچه هانیزبه مسئول ضدحال می زدندوهمین که وقتی زمان سوارشدنشان تموم شده بود بااین وجودهرچی مسئول دادمی زدکه وقتتون تموم شده ولی هیچ کدام ازبچه هابه حرف آن گوش نمی دادتااینکه مسئول گردش بچه هااعلام کردکه پایین اومده و بریم وبعدازآن بچه هابه آن عمل کرده واجرانمودندوبعدازآن بسوی اردوگاه حرکت کردیم و به محض رسیدن به اردوگاه ابتدابه سالن غذاخوری رفته و دلی سیر مستفیض شدیم و بعدازچنددقیقه به خواندن نمازمشغول شدیم و بعدش طبق معمول خوابگاههاسوژه موبایل هایی بودکه شارژنداشتند,خوابگاههارو که کناربگذاریم آشپزخانه ی خوابگاه, و نیز راهرو آن و همچنین قسمتهای نزدیک به حمام نیزترافیک موبایل شده بود اونم بخاطراین بودکه هیچ کس دوست نداشت که ازقسمت های زیباوتاریخی اصفهان بگذره و بدون یادگاری رهایشان بکنه,روزسوم اردو:دیگه بعدازاینکه حسابی خسته بودیم طبق معمول همه رو تختاشون ولو شدند و کفه مرگشون رو گذاشتند بطوریکه تا چشم بازکردیم صبح شده بودو باوجوداینکه خستگی دیروز از تنمون رفع نشده بود,خلاصه بیدارشدیم وبعدازبیدارشدن ازخواب وخوردن صبحانه مثل همیشه بایدمی رفتیم برادیدن مکان هایی که دراین روزبرای بچه هادرنظرگرفته بودند,طبق معمول سواراتوبوس شدیم و راهی مکان موردنظربودیم دربین راه که می رفتیم یک چیزهایی دیگرچشم هرکسی رابه خودخیره می کردوآن هم چیزی نبودجزء گل کاریهای زیبای کنارخیابانهاهمراه باساختن سبدهاوزنبیل های دست ساخته ازکچ وآهک درمحدوده ی خیابانهای شهراصفهان که نظرهرشخصی رابه خودجلب می کرد,مثل اینکه اولین بازدیددراین روزراقرارشده بودکه به باغ پرندگان برویم وهمین هم شدورفتیم,دراونجاکه رسیدیم ابتدابین دوراهی افتادیم که باغ پرندگان بریم یاپروانه ها,بازم خوشمزگی اینجانب گل کردو بازم خنده بچه هارفت آسمون اونم اینکه گفتم ازآنجاییکه داخل مدرسه یکی ازپروانه هارادیده بودیم(محمدپروانه)بنابراین دیگرچون دیدن پروانه تکراری شده بوددیگربچه ها خندیدندو رفتیم بسمت باغ پرندگان,دراین بین ابتداکه ازپل موجودورودخانه کناره باغ پرندگان بعدازچندعکس یادگاری گرفتن وانداختن,که شبیه به پل معلق اهوازبربالای رودخانه کارون,ولی این یکی بااینکه تفاوت که رودخانه ی آن آبش زیادنبودواین نویدرامیدادکه بعدازتلاشهای پی درپی ومکرردریکی ازرقابتهای آسیایی یاجهانی یاالمپیکی به پل اهوازخواهدرسید!,فعلا"پابرجامانده بودوامیدرسیدن به پل اهوازوغلبه برآن سربرافراشته وهنوززنده بودوهیچ وقت ناامیدی رو در خودجا نداده بود واستوار وپابرجابرای رسیدن به هدف ایستاده بود,خلاصه به قول گفتنی جداازاین همه حاشیه سازی هاودورزدن ها,به باغ پرندگان هم راه پیداکردیم و ازموقعیت پیش آمده هرکدوم ازبچه ها به شکلی ازاین قسمت استفاده میکرد,نکته ی جالب توجه دراین مکان وجودخانه ی روستایی کوچیک باابزارو آلات قدیمی ساخته شده ,درو پنجره داربودن,دارای حوض داخل حیاط خونه ازنکات جالب موجوددراین خونه ساخته شده,بود,قبل ازاینکه فراموش بکنم این راهم اضافه بکنم که من به یکی ازبچه هاگفتم که بیاببینیم این خونه خراب میشه یانه,برای احتیاط ضربه ای آهسته وآرامی به این خونه زدم بعدازاینکه پای خودم رو کشیدم متوجه شدم که یکی دومترجلوترازمن نگهبانی نشسته است ولی که او رو دیدم فکرکردم که متوجه کارمن شده است وشده بود ,بعدازاینکه یک نگاهی به من انداخت وحرفی نزد,کاردستم اومد وخداروشکرکردم که ضربه ی محکمی به آن نزدم که اگرزده بودم کلاهم پس معرکه بود,بعدازاین ماجرابحث رو برای ردگم کردن عوض کردم و خلاصه اینکه نگهبان رو پیچوندم,بعدازهمه ی این ماجراجویی هاقرارشده بودکه مقصدبعدی ما رفتن به منارجنبان بود,دراین بین آخرای بازدیدازباغ پرندگان بودیم که رسیدیم به قفس عقابها,عقابهایی که هرکدوم به توانایی میتونست یک فیل رو از پادربیاره,سرتان رو بدردنیارم که بازم خوشمزگی اینجانب رو درپی داشت,گفتم بزار سر به سر عقابها بزارم و قفس رو که تکان دادن یهو یکی از عقابها بسمت اومد که چنان لرزه به اندام افتادم که خودم مات ومبهوت ومتحیرشدم و از کرده خودم پشیمان شدم بخدا!,بعدازماجراجویی هاوبازدیدکامل ازباغ پرندگان بطرف منارجنبان حرکت راآغازکردیم وپس ازچندی به مکان موردنظررسیدیم مثل اینکه قراربوده که هریک ساعت یکبار دو مناره به تکان دربیایندوبه لرزه بیفتند,خوشبختانه مثل اینکه سربه زنگا به مقصدموردنظررسیده بودیم و ازوقت بلیط گرفتن تا تکانش رو 5دقیقه باقی مانده بودو کدوم یک ساعت یکباربه تکان درمی اومدند,چون چاره دیگری نداشتنداولا"اینکه ابتدایک آثارتاریخی وملی بودو دوم اینکه اگرقرارمی بودکه باآمدن هرکسی تکان داده می شدنداولا"اینکه تاحالاباقی نمانده بودند,دوما"اینکه شخص تکان دهنده دیگه براش توانی باقی نمانده بود,ازهمه ی این هاکه بگذریم ابتداعرض میکنم که در دوره مغول ساخته شده بودند,دوما"دومناره به ارتفاع 17متراززمین سربه فلک کشیده شده بودندوارتفاع بین دومناره 10متربود,ازاین آمارو ارقام که بگذریم یک چیزآن,این بودکه وقتی یکی ازاین دو راتکان می دادی,هر دو تا تکان میخوردندوفرونمی ریختنددرنوع خودجالب توجه بودند,قبل ازرفتن یکی ازبچه ها(فردین افتخاری)بالحن شوخی خطاب به مری که مناره هارو تکان می داد,گفت: که نیروی کمکی نیازندارید? بعدازخنده شخص موردنظر,مثل اینکه فردگوینده ازسخن خودسرباززده وگفت که این مناره هابرای اوچیزی نمی باشه و حرف خودراپس گرفت,بعدازاین موردقرارشدکه بطرف مجموعه تفریحی,سیاحتی,ورزشی سپاهان برویم,ابتدافکرکردیم که می خواهیم برویم باشگاه سپاهان,که قبلا"فکراین موردراکرده بودیم که به محض رسیدن به باشگاه حداقل یک پیراهن بازیکنی رو و یک لباس دروازه بانی را برای یادگاری ازبازدی ازباشگاه سپاهان باخودم بیارم خونه,ولی ازخوش شانسی بنده این آرزو و رویای بنده به تحقق تبدیل نشدکه هیچ بلکه به جای این مکان موردنظربطرف مجموعه تفریحی سپاهان رفته و درآن اوقات فراغت خودرا درآنجاسپری بکنیم,ابتدابعداازعبورازباشگاه ذوب آهن بطرف مقصدموردنظرروانه شدیم, بعدازرسیدن به مقصد,به محض ورودبه این مجموعه احساس خوبی در درون و پوست بدن همه ی ما به وجوداومده بودواونم بخاطرآب وهوای ملایم وخوب این مجموعه بود,ازاینهاکه بگذریم اولا"برای اولین باربودکه قرارشده بودکه تله کابین سواری رو تجربه بکنیم یا به قول بعضی هاکه ورزشکارتشریف داشتند آژانس هوایی,بعدازسوارشدن و دربالای کوه پیاده شده ودراونجااحساس بهتری به همه ی مادست داده بود,بعدازاین قرارشدکه هرکدوم به سمتی رفته وهمین هم شدومن وچندنفردیگربطرف بالای کوه رهسپارشدیم وبعدازطی چنددقیقه که هرچه بطرف بالای کوه می رفتیم بر درد پاهای من افزوده می شدوخودم نیزازاین امردرتعجب مانده بودم!,شایدبخاطراین بودکه زیادکوهنوردی نکرده بودم,دراین بین یکی ازبچه هاازموضوع باخبرشدوگفت تو بچه فلان جاهستی و پاهات دردمیکنه?درجوابش گفتم که الان جک گفتی یالطیفه,چه ربطی داره که چون بچه فلان جاهستم دیگه نبایدپاهام دردبکنه!,به هرحال باهمه ی این مشکلاتی که بودبه بالای کوه رسیدیم ودرآنجامنظره خیلی زیباودل انگیزبودوهرچه به بالامی رفتیم به خوش آب وهوایی منطقه افزوده می شدوقتی که به بالای کوه رسیدیم احساس خوبی به همه دست دادگویی که قابل وصف کردن نبود؛وهنگام پایین اومدن نیزبایکی ازکوهنوردان اصفهانی آشناشدیم مثل اینکه هروقت به بندرعباس رفته بوده حتما"کوه گنو رو فراموش نکرده بودوحتی بیشترازخودمابه آن منطقه آشنانبود,بعدازاین موضوع وقتی که خداحافظی کردوبطرف پایین حرکت کردیک چیزشخص,یکی ازبچه هارو به خودش مشغول کرده بودوآن هم شکم طرف بودکه وقتی آن رادیدگفت که این شخص چجوری بااین شکم رفته اون بالای کوه و بااین شکم چطوری کوهنوردی میکندبعدازاین خلاصه یک خنده ای زدیم وبعدازعکس گرفتن ازمنظره کوه وطبیعت وبطرف پایین حرکت کردیم,واین رافراموش نکنیم که این مجموعه معروف شده بودبه آسمان فرازصفه که درنوع خودش جالب توجه بودچون که مافقط قسمت اول و فازاولش رارفتیم و دوقسمت دیگرنیزدر دست احداث وساخت بود,این بالای کوه بودحالابرمی گردیم وبه پایین می رسیم تقریبا"نزدیک است وازآب وهوای پایین کوه نیزشمارادرجریان اتفاقات,حوادث و رویدادهای مهم ازاین منطقه قرارمی دهیم,بعدازتشرف به بالای کوه,باتله کابین به سمت پایین حرکت کردیم که دراین بین از داخل تله کابین همونایی رو که در بالای کوه دیده بودیم رو که با ورزش پایین اومدن را به آژانس هوایی ترجیح داده بودیم,مشاهده کردیم و این ترجیح دادن اونهارو می ستودیم و این نویدرامی دادکه هرکسی برای رسیدن به هدفی بایداسباب آن رابگیردوباتوکل بسوی هدف حرکت بکندوگام برداردوبه جلوبرود,وقتی که به پایین اومدیم بطرف باغ وحش مجموعه رفتیم وقبل ازآن ابتدادرفضای سبزچمن یک دوری زدیم وبعدازعکس گرفتن بطرف باغ وحش رفتیم ولی ازقرارمعلوم غروب شده بودودیگرحیوانات به سلولهای خودبازگشته بودندوباوجوداینها,بعضی ازبچه هاازجمله خودم خطاب به بعضی ازاین حیوانات مثل شیرمی گفتیم اگرشیرآب یاشیرپاستوریزوهستیدداخل قفسهای خودبمانیدوبیرون نیاییدولی اگرشیرجنگل وسلطان جنگل هستیدبیاییدبیرون,جدا"ازاینهابعضی هاشون نیزیک نیم نگاهی ازدرون قفسهای خودبه بیرون می کردند,خداییش اگرشیر از قفس خودبیرون می اومدومی پرید,بدون شک حتما"بیهوشی رارفته بودیم,مثل قضیه ی باغ پرندگان وقتی که به یکی ازعقابهاگفتم که اگرجرأت داری بیااینجاکه وقتی پرید,من هم پریدم وکسانیکه درکنارمن بودند خندیدندوگفتندتاتوباشی این چنین دیگه نگین وعبرت بگیری ولی مثل اینکه هنوزعبرت نگرفته بودم,بعدازاین برای استراحت به قسمتی ازاین مجموعه رفتیم ولی خداییش اونجاییکه مارفتیم خیلی عالی بودازاین جهت که وقتی به اونجارسیدیم یکی ازبچه هامثل اینکه ازبالاتپه که چمن پوشیده بودازبالابطرف پایین دویدوهمین دلیلی شدبراینکه بقیه ن بچه هانیزازاین موقعیت استفاده بکنن,
ارسال توسط مهندس ملاحی
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین








تاریخ: دو شنبه 11 دی 1391برچسب:عزیزم!!:می تونی خوشحال باشی,چون من دخترکم توقعی هستم,اگرمی گویم بایدتحصیلکرده باشی,فقط به خاطراین است که بتوانی خیال کنی بیشترازمن می فهمی!!,اگرمی گویم بایدخوش قیافه باشی,فقط به خاطراین است که همه بادیدن مابگویند*دامادسراست,!*وتواعتمادبه نفست هی بالاترنرود!!,اگرمی گویم بایدماشین بزرگ وبا تجهیزات کامل داشته باشی,فقط به خاطراین است که وقتی هرسال به مسافرت دور ایران می رویم توی ماشین خودمان بخوابیم و بی خودپول هتل ندهیم!!اگرازتوخونه می خواهم,به خاطراین است که خودرادرخانه ای به توبسپارم که تاآخرعمردرو دیوارآن,خاطره اش رابرایم حفظ کنندوهرگوشه اش یادآور تو و آن شب باشد!!,اگرعروسی آن چنانی میخواهم,فقط به خاطراین است که فرصتی به توداده باشم تابتوانی به من نشان بدهی چقدرمرادوست داری وچقدرمنتظرشب عروسیمان بوده ای!!,اگردوست دارم ویلای اختصاصی کناردریاداشته باشی,فقط به خاطراین است که ازعشق بازی کناردریاخوشم می آید,,,جلوی چشم همه که نمی شود!!,اگرمی گویم هرسال برویم یک کشورراببینیم,فقط به خاطراین است که سالها دلم می خواست جواب این سؤال رابدانم که آیاواقعا"*به هرکجاکه روی آسمان همین رنگ است*?!؟,اگرتوبه من کمک نکنی تاجواب سؤالاتم راپیداکنم,پس چه کسی کمکم کنه?!اگرازتوتوقع دیگری ندارم,بخاطراین است که به توثابت کنم چقدربرایم عزیزی!!و بالأخره,,,,,,,,,,,,اگرجهیزیه چندانی باخودم نمی آورم,فقط به خاطراین است که به من ثابت شودتومرابدون جهیزیه سنگین هم دوست داری و عشقمان فارغ ازرنگ وریا ومادیات است!!,,
ارسال توسط مهندس ملاحی
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین
تصاویر زیباسازی نایت اسکین








تاریخ: چهار شنبه 6 دی 1391برچسب:پیام نور ای سرای دردمندان,سرای منطق وتسلیم وعرفان/دراینجایافت گرددهرچه خواهی,زشیرمرغ تاجان یک انسان/کتاب هایت سراسر علم ودانش,که دارداشتباهاتی فراوان,,,/چوویرایش کنندهرترم آن را,خطاهائی شودافزوده برآن,,,!?/اینجارو ساختنش برادانشگاه,کی گفته اینجابوده بیمارستان/دانشجویان توازهردیاری,,,,می آیندداخل توازدل و جان!!/*اگرخونه تون دزداومدوچماق نداشتیدنگران نباشید!یکی ازکتاب های پیام نورروبگیریددستتون!/*اگرخواستیدمیخی به دیواربکوبیدبه جای چکش میتونیدازکتاب های پیام نوراستفاده کنید!/*اگرسرمایه گذاری هم می توانیدروی کتاب های پیام نورحساب ویژه ای بازی کنید!!دیگه چه دلیلی داره نیم سکه وربع سکه بخرید?!کتابهای پیام نورکه هست!نرخ رشدقیمتش هم خیلی بیشترازنرخ رشدقیمت سکه ست,مقایسه کنید,,,/*اگرمسابقه ای باموضوع خاصی داشتید,یه دونه کتاب پیام نوربرای مبع کافیه!مثلا"اگرمسابقه ی*تخصصی*ادبیات فارسی داشتید,کتاب فارسی*عمومی*دانشگاه پیام نورروبگیریدومطمئن باشیدخارج ازاین کتاب سؤالی نمیادچون این کتاب کل ادبیات تاریخ ایران وجهان روتوی خودش داره!!,/*أگرمیخوایدماشینتون روتوی سرپایینی پارک کنیدبه جای آجرمیتونیدکتاب پیام نورروزیرچرخاش بزارید!/*یه وقت کتابهای پیام نورروتوی دریانندازید!چون انقدرحجیم وسنگینه یه دفعه دیدیدسونامی اومد!ازماگفتن بود,,,/*باکنارهم گذاشتن یه سری ازکتابهای پیام نورهم میشه یه دیوارچین درست کرد!/*خداییش این امتحانات میان ترم دانشگاه پیام نورهم حال وهوای خاص خودش وداره هااین روزهاارادت آقایون به خانم ها خیلی خیلی زیاده اونایی که تادیروزحتی اسمت ونمی دونستن,همچنین سلام واحوالپرسی می کنن که خودت هم شک می کنی که طرف همون آدم دیروز باشه,همه بااینکه می دونن کسی چیزی نخونده بازهم دنبال یکی می گردن که ازروش کپی کنن,اوناییکه کتابوتقسیم می کنن بین خودشون که کی,کدوم فصل روبخونه, استادمیادجابه جاشون میکنه(برابچه هااینطوری شدموندیم توخماری کتاب وآی خندیدیم آی خندیدیم)/*لیلی مجنونهای دانشگاه هم که قربونشون برن رو میزها جانذاشتن ازبس واسه همدیگه لاو می ترکونن!بابا یه ذره انصاف داشته باش شایدیکی بخوادیه چیزایی رویاد داشت کنه که وسط امتحان به دردش میخوره,,!!,
ارسال توسط مهندس ملاحی

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 418
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 434
بازدید ماه : 653
بازدید کل : 190898
تعداد مطالب : 95
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1


Alternative content





استخاره آنلاین با قرآن کریم

داستان روزانه


بازی آنلاین


كد ماوس